عمونوروز در فیس بوک

وخاکستر قلیان هم نریخته روی فرش.باخودش گفت که چه عجب این مرد بالا خره  شعورش رسید که تا بهش تعارف

نکرده اند دستش را نبرد توی سفره ، خوراکی بردارد وظرف کثیف کند وخانم محترمی چون او را دچار زحمت های

طاقت فرسایی نظیر شستن بشقاب شیرینی خوری سازد. بلند شد و فکر کرد که چه کار  کند تا سالهای بعدی هم

عمو نوروز آتش قلیانش را نریزد روی فرش ...بهار آمده بود وداشت با شدت هر چه تمام تر برف ها را نقطه چین می

کرد ومثل خروس بی محل ،روز میلاد اقاقیها را در وانفسای گرانی پسته وبادام ، جشن می گرفت .در کوچه نسیم

بهاری می وزید و بوی اقاقیها وبنفشه ها وکود ها ی انسانی وحیوانی و گازوئیل و زباله را به مشام ننه سرما سرازیر

می ساخت وآرام و قرار را از او می گرفت...

طنز نوشته ی رویا صدر

 

شکیبا


نظرات شما عزیزان:

ناشناس
ساعت17:50---3 خرداد 1392
شکیبا جون متشکرم

؟
ساعت17:38---3 خرداد 1392
خیلی ممنون از همکلاسی ها

محدثه صابری
ساعت10:40---24 ارديبهشت 1392
شششششششششششششکیییییییییییییییی ییببا خییییییییییییییییییییلی خوب بود: ):):)

فاطمه
ساعت20:44---30 فروردين 1392
بسیار داستان زیبایی بود ممنون از همکلاسی ها و دوست عزیزم شکیبا

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







تاريخ : یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, | 9:53 قبل از ظهر | نویسنده : معصومه |