وخاکستر قلیان هم نریخته روی فرش.باخودش گفت که چه عجب این مرد بالا خره شعورش رسید که تا بهش تعارف
نکرده اند دستش را نبرد توی سفره ، خوراکی بردارد وظرف کثیف کند وخانم محترمی چون او را دچار زحمت های
طاقت فرسایی نظیر شستن بشقاب شیرینی خوری سازد. بلند شد و فکر کرد که چه کار کند تا سالهای بعدی هم
عمو نوروز آتش قلیانش را نریزد روی فرش ...بهار آمده بود وداشت با شدت هر چه تمام تر برف ها را نقطه چین می
کرد ومثل خروس بی محل ،روز میلاد اقاقیها را در وانفسای گرانی پسته وبادام ، جشن می گرفت .در کوچه نسیم
بهاری می وزید و بوی اقاقیها وبنفشه ها وکود ها ی انسانی وحیوانی و گازوئیل و زباله را به مشام ننه سرما سرازیر
می ساخت وآرام و قرار را از او می گرفت...
طنز نوشته ی رویا صدر
شکیبا
نظرات شما عزیزان:



.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.gif)
.: Weblog Themes By Pichak :.