داستان عروسي رفتن ملا

مجلس عروسی یکی از بزرگان بود و ملا نصرالدین را نیز دعوت کرده بودند. وقتی می خواست وارد شود، در مقابل او دو درب وجود داشت با اعلانی بدین مضمون:

از این درب عروس و داماد وارد می شوند و از درب دیگر دعوت شدگان.

ملا از درب دعوت شدگان وارد شد. در آنجا هم دو درب وجود داشت و اعلانی دیگر:

از این درب دعوت شدگانی وارد می شوند که هدیه آورده اند و از درب دیگر دعوت شدگانی که هدیه نیاورده اند.

ملا طبعا از درب دو می وارد شد. ناگهان خود را در کوچه دید، همان جایی که وارد شده بود.

 

 



تاريخ : 18 ارديبهشت 1392برچسب:, | 11:13 بعد از ظهر | نویسنده : |

 

سوال هوش :

 

فرض کنید در یک مسابقه دوی سرعت شرکت کرده اید. شما از نفر دوم سبقت می گیرید حالا نفر چندم هستید؟



تاريخ : 18 ارديبهشت 1392برچسب:, | 11:10 بعد از ظهر | نویسنده : |

 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 9:50 قبل از ظهر | نویسنده : معصومه |

1 x 8 + 1 = 9
12 x 8 + 2 = 98
123 x 8 + 3 = 987
1234 x 8 + 4 = 9876
12345 x 8 + 5 = 98765
123456 x 8 + 6 = 987654
1234567 x 8 + 7 = 9876543
12345678 x 8 + 8 = 98765432
123456789 x 8 + 9 = 987654321

 بقیه در ادامه ی مطلب



ادامه مطلب
تاريخ : دو شنبه 9 ارديبهشت 1392برچسب:, | 6:21 بعد از ظهر | نویسنده : معصومه |

بچه ها   دانستنی های ریاضی 

 



ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه 27 فروردين 1392برچسب:, | 7:43 قبل از ظهر | نویسنده : معصومه |

عمونوروز دید این شب عیدی حوصله ندارد بکوبد برود آن ور دنیا دیدن ننه سرما،با آن خروپف وآن دندان مصنوعی وآن

چارقد از مد افتاده وآن مشک وعنبر شابدولعظیمی اش .این بود که دور از چشم پلیس امنیت اخلاقی فضای مجازی،

یک پیام تبریک نوروزی با مخلفات تصویری گذاشت توی فیس بوک ننه سرما و رفت پی دوستان جدیدش.اما بشنوید

ازننه سرما که بر خلاف مردهای بی فکر بی مسئولیت که شب عیدی به جای این که باری از دوش زنان ستمکشیده

وزحمت کش بردارند ، می روند می نشینند پای فضای مخرب اینترنت وبرای این وآن پیام تبریک می گذارند ، آنقدر

سرگرم کارهای شب عید بود که وقت نکرد یک تک پا برود حداقل پیغام پسغام های فیس بوکش را نگاه کند ...البته

اینترنت لاک پشتی هم بی تاثیر نبود...جانم برایتان بگوید ،ننه سرما از همه جا بی خبر طبق معمول ،روز اول بهار ،

صبح زود پا شد ، جایش را جمع کرد، وبعد از خانه تکانی وآب و جاروی حیاط، سر و دست وپایش را حنای مفصلی

گذاشت وهفت قلم آرایش کرد و روسری ترمه و تنبان قرمز و شلیته ی پر چینش را پو شید، مشک و عنبر زیادی به

خودش زد ، سفره ی هفت سین در یک سینی وهفت جور میوه ی خشک  ونقل ونبات در سینی دیگر گذاشت،

منقل آتش کرد و همان طور که نشسته بود پای حوضچه ی فوّاره دار دَم باغچه اش  چشم به راه عمو نوروز ،

چشمانش گرم شد و خوابش برد. بعد که بیدارشددید که آفتاب پهن شده وسال نو آمده وهیچ چیز دست نخورده



ادامه مطلب
تاريخ : یک شنبه 25 فروردين 1392برچسب:, | 9:53 قبل از ظهر | نویسنده : معصومه |

 



تاريخ : شنبه 24 فروردين 1392برچسب:, | 8:23 بعد از ظهر | نویسنده : معصومه |

 

ادم سر راه به سه مرد سیاه وسه مردسفیداز مرد سفید برسید:

 

تو کیستی؟گفت:من دوستی هستم.دومی:توکیستی؟من خوبی هستم.سومی:من هم تبریک هستم.

 

 وسه مردبعدی دشمنی وبدی وحسادت نام داشتند ادم گفت:اگر شما

 

بروید توی جسم ادم بس سه مرد سفید کجا میروند؟ان ها گفتند:وقتی ما میرویم ان جا  مردهای سفید ازان 

جا میروند 

بچه ها امید وارم فقط سه مرد سفید در جسم شما باشند

بچه ها نظر بدید هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

مائده



تاريخ : جمعه 23 فروردين 1392برچسب:, | 7:9 بعد از ظهر | نویسنده : معصومه |